پوریا عباسی

Personal Blog of Pooria Abbasi

پوریا عباسی

Personal Blog of Pooria Abbasi

صفحه‌ی مستقل پوریا عباسی

پیوندها

 

مولانا حکایت زیبایی در مورد «وحدت عاشق و معشوق» دارد. عاشقی به درِ خانه معشوق رفت و در زد. معشوق گفت: کیست؟ عاشق گفت: «من» هستم. معشوق گفت: برو! هنوز زمان ورود ناپخته های عشق به این خانه نرسیده است. تو خامی و باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی. عاشق پس از یک سال سوختن در آتش دوری و جدایی، دوباره به درِ خانه معشوق آمد و در زد. معشوق گفت: کیست در می زند؟ عاشق گفت: ای دلبرِ دلرُبا، تو خودت هستی. تویی، «تو». معشوق در باز کرد و گفت اکنون تو و من یکی شدیم، به درون خانه بیا (گفت اکنون چون منی، ای من درآ). مولانا اعتقاد دارد عاشق و معشوقِ حقیقی، یک هستی بیش ندارند و آن هستیِ عشق است. چگونه ممکن است که عاشق و معشوق به دیدارهای گاه‌گاه قانع شوند؟ آیا این امکان دارد که کسی با خودش گاه‌گاه قرار ملاقات بگذارد؟ مولانا می گوید: 

این گرفته پای آن، آن گوشِ این 

این بر آن مدهوش و آن بی‌هوشِ این 

حسین صفا نیز در قالب غزلِ مدرن، مفهوم وحدت عاشق و معشوق را در شعر جهان فاسد بیان کرده است. وقتی می گوید: «تو را ببوس» در واقع یعنی بگذار «من» تو را ببوسم یا اگر تو خودت را ببوسی، گویی من تو را بوسیده ام زیرا من و تو «ما» شده ایم. مسیرِ این وحدت، از تقاضا و تمنای عاشق برای یکی شدن با معشوق آغاز میشود و تا ایجادِ این وحدت ادامه پیدا می کند، که از تمنّا تا وحدت را در بخش اول و از وحدت تا انتها را در بخش دوم بررسی می کنیم: 

 

جهان فاسد مردم را 

بریز دور و در این دوری 

به عطر نافه خود خو کن 

کمین بگیر جهانت را 

سپس شکارچیانت را 

به تیرِ معجزه آهو کن 

- عاشق خطاب به معشوق می گوید از دنیای پر از بدی و ناخوشیِ دیگران فاصله بگیر و خوبی ها و کمالات خودت را حفظ کن. دنیای خودت را از گزند آسیب های افراد بد در امان بدار و سعی کن مثل یک معجزه، آن ها را هم مانند خودت به کمال و خوبی برسانی. 

 

مفصّل اند زمستان ها 

و برف، نسخه خوبی نیست 

برای سرفه‌ی گلدانها 

گلی نمانده خودت گل باش 

تو را بکار و شکوفا شو 

تو را بچین و تو را بو کن 

- بر این دنیا، آدم ها و روابط آنها سردی حاکم شده است و دیگر تحمل سردی و دوریِ بیشتر وجود ندارد. در این شرایط، تو تنها کسی هستی که کاملی و گرمابخش هستی. خودت را تکثیر کن تا دیگران هم مثل خودت به کمال برسند تا آنوقت ثمره آن را ببینی و خشنود شوی. (چیدن یعنی ثمره و نتیجه را دیدن و بو کردن یعنی خشنود شدن) 

 

دلم دَف است نیستانا 

نگاه صوفیِ ناخوانا 

جهان‌پریشی مولانا 

دهان‌پریشی مولانا 

تو خانقاه منی، با من 

بچرخ یاحق و یاهو کن! 

- دَف، نماد دایره ای است که انسان ها را دور هم جمع می کند و زنجیرهای دف نماد آدمیانی است که به «وحدت» می رسند و صدا را بوجود می آورند و سماع (چرخیدن)، شخص صوفی را از کثرت به وحدت می رساند. 

عاشق می گوید: دل من مثل «دف»ی که هنوز نواخته نشده، پریشان حال است، صدای خوش و منظمی ندارد. می خواهم مثل تو شوم و با تو به کمال برسم. تو کسی هستی که می توانم با او یکی شوم، پس با من در این راه همراه باش. 

 

شب است یک تنه زیبا شو 

و چند ماه شکیبا شو 

سپس مرا متولّد کن 

بتاب روی شبم دریا 

و جوجه اردک زشتم را 

به زیر بال و پرت قو کن 

- من آدمی نیستم که خوبی ها و کمالات تو را داشته باشم، سعی کن مرا مانند خودت پر از زیبایی و خوبی کنی. اما مدتی را به من فرصت بده تا بتوانم از تو بیاموزم و آنوقت متولد شدن من را ببین (یکی شدن و وحدت من و خودت را خواهی دید). از آن پس من را پرورش بده و به کمال برسان. 

 

بخش دوم: 

(...مرا بدل به ترازو کن)

 

از اینجا به بعد، «ما» شدن و وحدت عاشق و معشوق روایت می شود. هر «تویی» که عاشق می گوید یعنی خودش و معشوق باهم. یعنی دیگر من و تو معنایی نداریم و آنچه مهم است، یکی شدنِ ماست. 

 

کسی نمی شنود ما را 

اگر که روی سخن داری 

و درد حرف زدن داری 

اگر دهان خودت هستی 

اگر زبان خودت هستی 

به گوشهای خودت رو کن

- حالا دیگر، من و تو یک نفر شده ایم. هستیِ ما فقط در عشق خلاصه می شود، از بدی های جهانِ فاسد فاصله گرفته ایم و هیچکس مزاحم هستیِ ما نیست. از عشق بگو و برایم حرف بزن. الان دیگر هر چیزی به زبان بیاوری، گویی با خودت حرف می زنی.

 

دو تا بریده از شانه 

دو تا خجول دو دیوانه 

منم دو دست که می خواهم 

بغل بگیرمت ای جنگل 

تفقدی نظری چیزی 

به این دوساقه کم رو کن 

- من از جسم و بدن خودم رها شده ام تا در دریای عشق تو غرق باشم. تو پُر از خوبی و کمال هستی و من همچنان می خواهم مثل تو باشم و بیشتر بیاموزم. از تو می خواهم بیشتر مرا پرورش دهی. 

 

مِسَم که پخش و پَلا هستم 

دچار درد و بلا هستم 

تو عادلی که طلا هستی 

به کیمیای مساواتت 

تو را بدل به خودت اما 

مرا بدل به ترازو کن 

- در این قسمت، باید با توجه به وحدت عاشق و معشوق، قید «تو را» در معنای خودِ عاشق در نظر گرفته شود. 

عاشق می گوید: من به دلیل یکی شدن با تو، ارزش پیدا کرده ام (مس) اما همچنان باید تلاش کنم که به حدّ تو برسم. تو طلا هستی و «عادل»ی. با همین ویژگی ات من را هم به غایتِ خودت برسان، من را به خودت بدل کن تا «هر دو» عادل باشیم (طلا شویم).  

 

تو را ببوس که لبهایت 

هنوز طعم عسل دارد 

تو را بخواه که آغوشت 

هنوز میل بغل دارد 

تو را بکار و شکوفا شو 

تو را بچین و تو را بو کن 

- در اینجا وحدت به حدی رسیده که عاشق، هیچ مرزی بین خودش و معشوق نمی بیند. بوسیدنِ خود که معنا ندارد و اصلا محال است. مخاطب می تواند از نگاهِ هر یک از این دو، به این قسمت از شعر توجه کرده و لذت ببرد. عاشق می گوید اگر مرا ببوسی گویی خودت را بوسیده ای و از آن سو، می توان گفت عاشق می گوید بگذار من تو را ببوسم و در آغوش بگیرمت.

 

برای خواندن بقیه ی تفاسیر آثار محسن چاوشی در قسمت دسته بندیها "شعر و موسیقی" را انتخاب کنید.

  • ۹۷/۰۶/۲۷
  • پوریا عباسی

نظرات  (۴۶)

برام خیلی جالب بود... هم تفسیر نویسنده و هم کامنت های دوستان... واقعا کی میتونه بگه کدوم درسته و کدوم غلط؟ چه عارفانه، چه عاشقانه، چه سیاسی و چه اجتماعی و چه وحدت در عین کثرت... تفسیر یه جورایی خوانش متن از دیدگاه فرد هست و این یعنی نگاه فرد بسیار در برداشتی که از متن داره دخیله...شاید هزاران نفر این قطعه رو بشنوند و هرکدوم تفسیر خودشون رو داشته باشند ازین قطعه...کی میتونه بگه نگاه من در برداشت من تأثیر نداشته؟ و کی میتونه بگه که برداشت خودش فقط درسته؟ و آیا منظور ما از درست بودن مطابقت با واقعیت هست یا کاربردی بودن؟ و اگه ابنجوری هست واقعیت چیه پس و آیا راهی برای رسیدن بهش هست؟ شاید همه این ها در کنار هم به واقعیت نزدیک تر باشه و هرکدوم یه قسمتی از واقع رو بیان میکنند که به کار هم میاد... اگرچه احتمالا رسیدن یقینی به واقع بر این اساس ممکن نیست 

پیشنهاد میکنم داستان منصور حلاج و شبلی رو بخونید تا متوجه بشید دوتا بریده از شانه و کل معنی این شعر چیه!!

از موقعی که این اهنگ اومده به هزار روش مختلف واسه خودم معنی و تفسیرش کردم 

خیلی باید سطحی نگر باشیم که این شعرُ یه شعر توحیدی و وحدت و سیاسی ببینیم

لین شعر یه شعر عاشقانه و عارفانه اس

عشقی که نظیرش نمیبینیم و نخواهیم دید 

بعد از مدت ها یه نفر گفت داستان حلاج رو بخون متوجه بشی 

و خوندم و تازه فهمیدم حسین صفا و محسن چاوشی چقدر کارشون درسته و عمیقه کاراشون 

مرسی ازوقتی که گذاشتین

  • خرید فالوور خیلی ارزان
  • Just wish to say your article is as amazing. The clarity in your post is just spectacular and i can assume you're
    an expert on this subject. Well with your permission allow me to
    grab your feed to keep up to date with forthcoming post.

    Thanks a million and please continue the gratifying work.

    نگاه زیبای بود ی ابعاد دیگه ای از شعرو شناختم 

    و من تفسیر دیگه ی داشتم 

    و اونم دوس دارم

    نظر من این هستش ک خودت رو بشناس و ب کمال برس تو این شرایط پریشان 

     

    تفسیر زیبایی بود 

    از نظر من این شعر خود شناسی هست که میخواد ما رو از این منی که هستیم وصل کنه به من اصلی که همون روح خودمون هست و این دو رو به اتحاد بیاره و میگه خودت و بشناس و ببین اصالتت چیه و زمانی که تو با خود واقعیت که روحته و به درون وصل بشی همه جا گلستان میشه 

    همه تفاسیر ناقص هست  هر کدوم یه بخش از فیل داخل اتاق رو شناسایی کردن بخاطر همینه ک تقسیر از یک چیز واحد متکثر شده

    صحیحش طولانیه 

    فقط اشاره میکنم ک صحبت انسان هست با خود برترش صحبت قطره هست با دریا  که دریا هم همون قطره ی متعالی شدس

    از خود برترش از جنگل میخواد ک خود پاینتر رو دریابه و کمک کنه و پرورش بده که همه عالم یک نفره  و کثرت در زمان مفهوم پیدا میکنه  یه زمانی در حال تکامه یه زمان دیگه کامله  اپا هر دونفر که کامل و ناقص هستند درواقع یک نفرند

    تفسیر خوبی بود. ولی کلا در اکثر تفاسیری که من از ابراهیم خوندم یک نکته در نظر گرفته نشده یا اشتباه تعبیر شده. به طور کلی من مجموعه‌ی ابراهیم رو سیاسی می‌بینم، در نتیجه به تمام من و توهای درون اشعار جور دیگه‌ای نگاه می‌کنم. مثلا در همین جهان فاسد، به نظرم تو رو خطاب به جامعه می‌گه و از مردم می‌خواد که یکی بشن و خودش رو هم کمتر می‌دونه، اما در نهایت می‌خواد که خود چاوشی و یا همون هنرمند رو هم به وارد وحدت خودشون کنن.

    به نظرم بیشتر در درون خود رفتن هستش و اینکه تو خودت خدای خودت باش ، معشوق آدم اول باید خودش باشه 

  • محمد تقی زمستان
  • تو عادلی که طلا هستی ... 

    ترا بدل به خودت اما 

    مرا بدل به ترازو کن !

    منظور خدا شناسی ، خود شناسی است

    میگه تو خودت رو میشناسی و با ارزش هستی ولی من نمیتونم مثل تو باشم اما میتونم ترازو باشم تا تو رو و ارزش و عیار تو رو بشناسم

    اگر بنا به وحدت وجود بود ترا و مرا نمیگفت .

    تو بعصی ابیات درست بنظر میرسه اما تو بعضی حس بالا و پایین داره بنظر دوستمون درست گفتن آقای صفا کمی مثل یه مصرعشون پخش و پلا سرودند . بازم ممنون با خوندن متنتون چند زاویه ی دیگه به برداشتهام اضافه شد  

    بنظرم تفسیرت اشتباهه، البته کلیت وحدت و کثرتی که می گی، چون خیلی جاها معنی رو درست نوشتی

    به سوالام فکر کن:

    ۱- دلم دف است نیستانا: چرا مخاطب رو نیستان و خودش را دف بیان می کنه؟ اگه وحدته پس باید خودش رو نی بنامه یا مخاطبش رو چیز دیگه

    ۲-کسی نمی شنود مارا: این بیت دقیقا می گه کسی ما رو درک نمی کنه نه اینکه کسی صدای مارو نمی شنوه، برای همین با خودت درد و دل کن چون کسی جز خودت درکت نمی کنه، اینو چطور می شه به وحدت ربط داد؟

    ۳- مسم که پخش و پلا هستم: دوستان دیگه توضیح خوبی دادن در مورد این بیت، کیمیاگری منظور کارهای خارق العاده از طریق علم شیمیه، مثله تبدیل مس بی ارزش به طلای با ارزش، و کل بیت می گه منم مثه خودت با ارزش کن

    اما اگه بحث وحدته چرا می گه تورا تبدیل به خودت و مرا تبدیل به ترازو کن؟ مگه نباید به وحدت برسن؟

     

    خب اینجا نمی شه کل ابیات رو توضیح بدم اما رویه ی کلی شعر رو می گم براحتی معنیش می آد دستتون

     

    شعر یک عاشقانه اجتماعیه و داره در حالی که مشکلات اجتماع و جهان دور برش رو می گه از کامل بودن و خوبی های معشوقش توی این اجتماع فاسد صحبت می کنه و می گه که مثل این اجتماع معیوب نشو و دلش می خواد مثله معشوقش بشه و از معشوقش این تقاضا رو داره که مثله خودش اونم کامل کنه

    البته اینجوری این شعر رو می تونیم عارفانه بدونیم و یک روند صعود و عشق عرفانی رو بهش نسبت بدیم ولی چون تمثیل هاش خیلی زمینی و مادی نتونسته حق مطلب رو ادا کنه

     

    در کل بنظرم خیلی از شعرهای این آلبوم از لحاظ محتوایی مشکل اساسی دارن و بین ابیاتشون پیوند برقرار نیست و خیلی جاها حتی گسست مفهومی می بینیم از جمله خود این شعر

    یعنی بنظرم حسین صفا اومده شعر رو به قدری پیچیده کرده که باید در هر بیت بگه منظورم اینه و منظورم اون نیست تا اشتباه و سوء برداشت پیش نیاد

     

    البته دو تا شعر "ببر به نام خداوندت" و "در آستانه پیری"  خیلی خوب هستن

    عالی بود فکرم را مشغول کرده بود به دنبال معنی آن بودم

    اونجایی ک میگه تو را بدل به خودت اما مرا بدل به ترازو کن، من حس میکنم بیشتر منظورش خدا باشه چون به هر حال خدا هست ک هیچ همتا و مثلی نداره، ترازو هم منظورش میتونه از بهم پیوسته شدن مسهای پخش و پلایی باشه یا اعمالی باشه ک ازشون راضی نبوده و از خدا میخواد ک با عدالت خداوندیش اعمال عاشق رو با ترازویی از جنس خوده عاشق اندازه گیری کنه

    احست .....کیف کردم

    احسنت👏👏👏👏👏

    همین

    خیلی زیبا بود ممنون

    خیلی دوست داشتم تفسیر این قطعه بدونم. ممنون از شما

    من که کلا قسمتی از شعر رو به صورت سیاسی و با توجه به زمانه خودمون تفسیر کردم و لذت بردم خصوصا این قسمت "مفصل اند زمستان ها و برف نسخه خوبی نیست برای سرفه گلدان ها.."

     

    ممنون خیلی خوب بود.

    پاسخ:
    خوشحالم که لذت بردی
  • محمدرضا کرامتی
  • بسیار زیبا و عالی بود تفسیرتون

    با اجازه تون تو پیج اینستاگرامم استفاده خواهم کرد

    www.Instagram.com/dr.keraamati 

    البته اگه پیج اینستاگرام شما رو هم داشته باشم تگ میکنمتون

    باز هم سپاس

    پاسخ:
    سپاس از لطفتون. لینک اینستاگرامم در قسمت پیوندها هستش.

    تفسیر خوبی بود مرسی ولی به نظر من این شعر ظاهری عاشقانه داره ولی محتواش عارفانه و بیان مطالبی ماورای عشق انسانی هست..چون تو اکثر جاهای شعر از کلماتی استفاده میکنه که معنایی بیشتر از یک عشق زمینی رو بیان میکنه..البته نظر شخصیه شایدم اینطور نیست

    بسیار لذت بخش و قابل فهم بود استاد . 

    سپاسگذارم

    پاسخ:
    ممنون از لطفتون🌹
    در ضمن من هم استاد نیستم.

    نه این یک عاشقانه نیست. این و شعرهایی دیگر از حسیت صفا در تبیین نگرش اگزیستانسیال و هست گرایی در زندگی هستند

    اونجا که میگه دو تا بریده از شانه بعد از به گوشهای خودت رو کن ینی منظور مصورش از دوتا بریده از شانه و دو تا خجول دو دیوانه گوشه 

    به نظر من که این شعر به هیچ عنوان عاشقانه نیست و به انسان شناسی و خود شناسی برمیگرده... در واقع مقصود، خودسازی است...
    خیلی خوب بود، ممنون که به اشتراک گذاشتید 🌹
    ممنونم عالی بود..
    میشه تفسیر آهنگ «در آستانهٔ پیری» رو برام بذارید؟
    پاسخ:
    دیگه از فازش اومدم بیرون.
    ولی اگر وقت شد به روی چشم.
  • محمد حسین ضرابی
  • سلام
    آقا من از این تفسیر شما توی کانالم استفاده کردم؛ البته با ذکر منبع :)
    این لینک کانالم https://t.me/mh_zarrabi
    پاسخ:
    ممنون از توجهتون✌
    درود برشنا تفسیر عالی😍😍☝🏼
    و قابل توجه هست ک بدونیم شعر ب طور مطلق در مورد روابط عاشقانه بیان نشده این تفسیر ب دلیلی درست هست ک شاعر ب مولانا رقص سماع و تصوف اشاره کرده و باید منطق وحدت وجود،فنا شدن در راه خدا و گذشتن از منیت و تن خاکی ک منطق مولانا هست رو در شعر لحاظ کنیم زیرا عشق مولانا ب معشوقش ک شمس باشه معنوی بوده و از طریق شمس ب حق میرسیده و عشق اصلی همون خدا و حق بوده و در این راه رسیدن ب خدا ست ک مولانا ب کمال میرسه اگه این مضامین رو در شعر لحاظ کنیم‌میبینیم ک هم در مورد مساعل انسان شناسی هست و هم در مورد عشق معنوی،و این بازی با ضمایر ب خاطر وحدت وجود شکل گرفته....تفسیر درست و زیباییست،ممنون از این وقت گذاشتید
    پاسخ:
    ممنون از توجه شما✌🌹
    دوستان اگ دقت کرده باشین شاعر میفرمایند
    تو عادلی ک طلا هستی
    تورا بدل ب خودت اما
    مرا بدل ب ترازو کن
    یعنی معشوق ب عدالت و طلا ک نماد کامیابی و کمال هست تشبه شده و قسمت بعدی عاشق میگه تو موجودیت خودت خوب است و همین ک هستی باش ولی مرا بدل ب ترازو کن ک اینجا ترازو برمیگرده عادل بودن معشوق ینی با این کارش میخاد شبی معشوقش بشه و مثل اون عدالت رو رعایت کنه و عادل باشه ترازو نماد عدالته
    این تفسیر درست نیست با ابراهیم موافقم
    پاسخ:
    درود دوست عزیز، خوشحال میشم تفسیر درست رو بدونم.
    ؟؟
    عالی بود. ممنون. لذت بردم
    پاسخ:
    خرد نگهدارتون🌹
    سلام  و درود بر شوا.میخواستم ببینم برای اینکه خود شخص بتونه اینگونه متن های سنگین و پر معنی رو تفسیر کنه چجوری باید به این مهارت برسه؟
    صرفا میخواستم بدونم.ممنون میشم پاسخ بدید
    خیلی خیلی ممنون

    پاسخ:
    😉🌷
  • امیرچاوشی
  • سلام اونجا که میگه ترا بدل به خودت اما از نظر من منظورش اینه یعنی تو مثل طلا هستی بلدتم از طلا بساز ولی من از مسم  از من ترازو بساز حالا منظور از ترازو رو نمیفهمم چرا ترازو ترازو میتونه طلارو اندازه گیری کنه خیلی شعره پیچیده ای هست دلم میخواست واقعا مقصود خوده شاعر رو بفهمم حسین صفا کاش راهنمایی میکرد به زبان ساده برای ماها که تجربه ی شعرو ادبیات حتی ساده هم نداریم
    پاسخ:
    درود خدمت جناب امیر چاوشی.
    پیچیدگی شعر یکی از لذت‌های شعر هست.
    و هیچ هنرمندی (نه هنربند) نمیاد اثر خودش رو تفسیر کنه و نباید هم بکنه.
    مشکل متاسفانه به آموزش بر میگرده ولی ما هم باید سعی خودمون رو برای جبران فقر ادبی بکنیم. و این تجربه‌ی شعر و ادبیات رو تو خودمون احیا کنیم.
    سلام ، وقت شما بخیر ، به نظرم برداشتتون از شعر کاملا اشتباه، شعر در مورد مسایل انسان شناسی و اصلا در مورد روابط عاشقانه نیست
    پاسخ:
    خوشحال میشم برداشت شما از شعر رو بدونم.
    ممنون از وقتی که گذاشتید و اگاهی که دادید نسبت به تفسیر این قطعه زیبا
    پاسخ:
    درود برشما ممنون از لطفتون🌿
    واژه برای وصف زیبایی های این شعر کم اوردم...
    خب تفسیر تفسیر خوبیه اما با توجه به داستان مولانا فقط کافیه هر جا که تو اومد رو من بخونید سپس می بینید کاملا معنای ابیات واضح میشه
    پاسخ:
    🌹🍀
    و همچنین مس با ارزش نیست و دقیقا نماد بی ارزشی است، اینجا اشاره به کیمیاگری میکند که مس را به طلا می‌زدند تا تبدیل به طلا شود، میگه من رو تبدیل به طلا(خودت) بکن و بعد من رو بسنج که در نظر قبلیم ادامه‌ش رو عرض کردم
    سلام واقعا ممنون از این تفسیر زیبا،
    اما به نظرم اونجا که میگه: تو را بدل به خودت اما، مرا بدل به ترازو کن. باید با توجه به وحدت عاشق و معشوق جای دو ضمیر تو و من رو عوض کرد. یعنی اینجا شاعر میگه: من رو در کمال به حد خودت برسون و خودت رو تبدیل به ترازو(وسیله سنجش من) کن یعنی من رو با خودت مقایسه کن ببین به کمال رسیدم یا نه
    پاسخ:
    خیلی ممنون از نظرتون🌹
    سلام
    ممنون از تفسیر خوبتون، من به تازگی این آهنگ رو شنیدم، خیلی دوسش دارم و بعضی جاهاش برام گنگ بود که با تفسیر شما برام روشن شد
    خیلی سپاسگزارم
    ان شاءالله که موفق باشین
    پاسخ:
    ممنون🌹
    خرد نگهدارتون🍀
  • محمد علی نیکخوی
  • عالی بود عالییییییی
    پاسخ:
    🌹
    سلام 
    بسیار تفسیر زیبا  ، قابل فهم و لذت بخشی بود.
    سپاسگزارم .
    مدتی بود که این شعر فکر من رو شدیدن مشغول کرده بود. 
    که تفسیر شما رو خوندم  و لذت بردم. 
    پاسخ:
    خرد نگهدارتون🌹
    دست مریزاد اقا پوریا
    تفسیر عالی بود
    پاسخ:
    🌹🍀
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی